شعـــــــــر مهـــــــــــدوی

چه ســال ها که گذشـت و بهــــــار منتظـر است

بهــــــارِ زخمیِ پشــــت حصـــار منتظـر است

چـه ســروها که به دستِ تبــر، شهید شدند

شقایــقِ دلِ ما، داغــدار منتظـر است

از این لباس سیاه عذا دلـش پوسید

سحــــر مگر برسد، شامِ تار منتظـر است

بهـــانه گیر شدند و به گریه افتادند

ستاره کشت خودش را، سه تار منتظـر است

چـه قدر پنجره باز است رو به سوی امیــد

چـه قدر دل شده بی قـــرار، منتظـر است

مگر به قصـدِ خـورشـیـد رو برگرداند

در ایستگـاه تغزّل، قطـــار منتظـر است

کویـــر شد دل عشّاق و آسمـــان خشـک

بیـا که عشق ببـارد، بهـــــار منتظـر است



:: برچسب‌ها: « محمدرضا سلیمی » ,
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : چهار شنبه 31 / 3 / 1394

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد